دست نوشته های من

ساعت حدود ۱ نیمه شب است و من در افکارم به زن جوانی فکر میکنم که با هزاران درد سر به بالین میگذارد.

بدون هیچ اعتراضی دست نوازش هر کس و نا کسی را تحمل میکند تنها درخواستش از آنان مقدار ناچیزی است در قبال...

او جوان است و هزاران مشکل از هم اکنون دارد و در سر هزاران آرزو میپروراند.

کمی آن طرف تر پنجره باز خانه ای چشمم را به سوی آنجا سوق میدهد دو کودک نو پا در حال بازی کردن و مادر خانه مشغول تمیز کردن. پدر تازه از راه رسیده و نم نمک به سوی اتاق فرزندانش گام بر میدارد.

پارکی شالوده ناپاکی های جوانان تاب و سرسره هایش زنگ زده....

پارک وحشت است.لباس های کهنه به تن جوانانی که میبایست در پشت میز ریاست میبودند . اکنون در نیمه های شب به دنبال جایی برای ساعتی خواب و چرت های مداوم باشد...

باز هم دوربین چشمانم را کمی آن طرف تر میبرم خواستی بیا....

بیا تو هم با من شریک باش در دردهای جامعه و شاید هم خوشی هایش .

با اینکه نیمه شب است اما چراغ خیلی از خانه ها هنوز رواست

نه آن چراغی که به مسجد حرام است نمیدانم شایدم رواست

من پشت بامم جایی که میشود گفت به خدا نزدیکتر میشوم

حقارت از اینجا خوب پیداست که این حیوان ناطق چه به روز و روزگار خود آورده است نه در همه موارد...

به عنوان نمونه آنجا را ببین جوانی که با شور و شوق به مطالعه مشغول است هر چند به پشت خوابیده وپاهایش را به مانند اسبی تیز پا به این طرف و ان طرف سوق میدهد

به آنانی که روزگارشان خوش است تبریک میگویم اینها همانهایند که آینده روشن دارندو من از این موضوع بسیار خرسندم که هنوز هم هستند کسانی که به خود باور دارند....

میوه های اینجا در هم است هر کدام رنگ و بو وطعمی دارند...

کودک لاغر اندامی زیر پایت به خواب شبانگاهی رفته است نکند بیدار شود

که این چنین آرام و متین قرصهایت را پشت به پشت هم مرتب کرده ای و به ساعت زل زده ای!!!!

چند دقیقه بیشتر نمانده به وقتش میخوری و میخوابی

کسی پشت پنجره اییستاده است جالب است چشمهایش به دنبال کسی میگردد

تو نشانی ات را ندادی نکند سراغ تو را میگیرد....

η!ℒ⊚⊚₣Åℛ

ساعت12:00---21 تير 1391

[وب سایت]

_$$$$___$$$$$$$$$$____$$$$
__$$???$$$$$$$$$$$$$$$$$$$???$$
__$$??$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$??$$
___$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_____$$$$$¶¶¶$$$$$$¶¶¶$$$$$$$
____$$$$$$¶¶¶$$$$$$¶¶¶$$$$$$$
____$$$$$$$$???¶¶¶???$$$$$$$$
____$$$$$$$????¶¶¶????$$$$$$$
_____$$$$$$????????????$$$$$
_______$$$$$$???????$$$$$$$
_____$$$*****$$$$$$$$********$
_$$$$***********$**************$
$$$$$********** ** **** *********$
$$$$$$$$$****** * **************$
$$$$$$$$$$$*** * ******$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$*** ** ***$$$$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$*** *****$$$$$$$$$$$$$
___$$$$$$*********$$$$$$$$$$$$
_____$$$$************$$$$$$$$$$$
__$$$$$$$$$************$$$$$$$$
_$$???????$$$**********$$????$$$$$$$$
$$???????????$$$*****$$$???????????$$
$$????????????$$$$*$$$$$???????????$

ســ ـــلـامــ
بعد از یه ســــ ـــکوت طـ ـــولـانـــــــــی برگشتمــ
لطفـــ ـــا از سر زدن هایـ گاهـ گاهیـــ ـــــتون محروممــ نکنـــــــ ــین
مرسیـــ
مدیریت وبلاگ : gone with the wind

ابی

ساعت21:48---15 بهمن 1390

تو بلاگفا واسه نوشته هات پیام گذاشتم

حس خوبی تو نوشته هات هست ولی یه کمی زیادی رمانتیک می نویسی یعنی بیشتر احساساتی هستن تا احساسی

یه کمی هم زیادی ذهنی هستن و عینیت و زندگی و نشانه هاش و المانهاش تو نوشته هات کمه واسه همینم حس مخاطب رو درگیر نمیکنه

اینم بگم که یه کمی هم زیادی رو می نویسی

به قول تی اس الیوت :

شعر بیان احساسات نیست پنهان کردن احساسات است
پاسخ:salam kheyli mamnoon az rahnamaEt dooste golam khoshhal misham hamnin tori omakam koni khosh bashi